شهید غلامعلی رجبی
محل تولد : محله آذربایجان تهران - 1333
شهادت: عملیات مرصاد - 1367
چاه ظلمت است، اینکه قعر آن نشست ه ام، و یا کوز های محبت، که خاموش و تلّ خاکسترش روی هم انباشته و من در لابه لای آن غوطه ورم. و یا به کام نهنگ هوا در قعر ظلمتم.
آری شبِ ناکامان چنین است. و دل واماندگان وادی حسرت، گرم این قفس. که تمام روزنه هایش بسته و زندانی آن خسته و پرشکسته، و من به دیواره ی این چهار خانه ی فانی و این حجاب ظلمانی سر نهاده به بیرون فکرمی کنم.
به آنجا که نور است و تلألو آن گیسوی عاشقان و عارفان و سوختگان و محرومان و آزادگان را نوازش می دهد، به آنان که ندای یا سبّوح و یا قدّوسشان نزدیکی سپیده را نوید میدهد.
در این ظلمت که نیمه شب همه جا را فرا گرفته تو کیستی که با چراغ امید پا به دلم نهادی؟ و مرا نوید میدهی، انگار سیاهی نیست! انگار زندان نیست!
انگار شب نیست و زمستان نیست. بلکه در نسیم صبحگاهان بهاری کنار آب زلال رود، و در زیر درختی سبز کنار گلهایی رنگارنگ نشسته ام و چَه چَه مرغانعاشق از پرده ی گوشم به مهمانی وجودم وارد شده و دلم را غرق در ترنّم وبهجت نموده است.
تو کیستی که با من نجوا میکنی؟ تو کیستی که دلم را آرامش می بخشی؟
تو کیستی که ظلمت را در وجودم نابود میکنی، تو کیستی که تا اسم قشنگت از دل پردردم بر زبانم جاری میشود دلم می لرزد!؟ اشکم جاری میشود، آه این اشک است، ولی اشک حسرت نیست. اشک ذلّت نیست. اشک شوق و محبّت است.
آیا تا به حال اشک محبّت ریخته ای!؟
آیا تا به حال دلت به زلف دلبری آویخته شده!؟
افسوس، نمی توانم به دیگران ثابت کنم. مهم نیست اصلاً روزی که این هدیه محبّت را به من سپردی، عهد گرفتی به دیگران نگویم. اصلاً اول شرطش این اصلاً اول شرطش این بود که دیگران غریبه باشند. آه معذرت می خواهم، می خواستم یادگار بماند نه اینکه دیگری بداند.
آنکه را اسرار حق آموختند مُهر کردند و دهانش دوختند
حکمت 92 نهج البلاغه - والاترین دانش :
بى ارزش ترین دانش ، دانشى است که بر سر زبان است ، و برترین علم ، علمى است که در اعضا و جوارح آشکار است
.: Weblog Themes By Pichak :.