سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/12/16 | 7:6 صبح | نویسنده : hamidreza zare
وصیت نامه شهید امیر حاج امینی

سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.

بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! عاشقم کن.

از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛ جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛


یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟


دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی می شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام.


پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که... برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت... .


دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.


ای حسین!


ای مظلوم کربلا!


ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا... .


بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛ زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام؛ زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم؛ سختی ای که پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد.


خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن.


اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.


همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی


چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی


اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر... .


خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان.


تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.


ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛ البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.


یا رب زِ کرم، بر من درویش نگر


هر چند نیَم لایق بخشایش تو


بر حال من خسته دل ریش نگر


حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛ دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛ ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛ هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد. بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد....

شنبه 7/4/65               
ساعت 5 بعدازظهر           
بنده مخلص و گنهکار، امیر حاج امینی




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/12/16 | 7:1 صبح | نویسنده : hamidreza zare

شهیدی که مفقودالاثر شدن رادوست داشت

 .بچه‌ها! شما دل پاکی دارید، التماس‌تان می‌کنم از خدا بخواهید جنازه‌‌ای از من باقی نماند و مفقودالأثر شوم

بچه‌ها! شما دل پاکی دارید، التماس‌تان می‌کنم از خدا بخواهید جنازه‌‌ای از من باقی نماند و مفقودالأثر شوم.

 
کلاس عاشقی امام راحل «قدس‌الله نفس الزکیه» همواره شاگردانی را به خود دید که امروز وقتی به سیره شخصیتی آنها می‌نگریم، نفس‌های تأثیرگذار پیر جماران را درمی‌یابیم که چه حُرهایی را تقدیم محضر ملکوتی رب‌الأرباب کرد.

پای خاطرات «محمد رعیتی» از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا نشستیم که تقدیم مخاطبان ارجمند می‌کنیم. ***

پنهان‌کاری‌های او شک بعضی‌ها را برانگیخته بود، جزو غواص‌هایی بود که باید به عنوان نخستین نیروهای خط‌شکن وارد خاک دشمن می‌شد، هر بار که می‌خواست لباسش را عوض کند می‌رفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام می‌داد، روحیه اجتماعی چندانی نداشت، ترجیح می‌داد بیشتر خودش باشد و خودش.

من هم دیگر داشتم نسبت به او مشکوک شدم، بچه‌ها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند، هرچه تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را پیاده کرده بودند.

همه امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگیری می‌شد، اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شا‌خه‌های نخل پوشانده بودیم، با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت، منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را ترک می‌کرد و به نقطه‌ای دور و خلوت می‌رفت.

بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در این‌باره سئوال کنند و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده، فرستنده‌ای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد.

آن فرد هم بی‌شک آدم ساده و کم‌هوشی نبود، متوجه نگاه‌های پرسش‌گر بچه‌ها شده بود. یک شب موقع دعای توسل، صدای ناله‌های آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد.

او از خود بی‌خود شده بود و حرف‌هایی را با صدای بلند به خود خطاب می‌کرد، می‌گفت:‌ «ای خدا! من که مثل این‌ها نیستم، این‌ها معصومند، اما تو خودت مرا بهتر می‌شناسی... من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!»

سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم، حالش که رو به راه شد؛ در حالی که اشک هنوز گوشه چشمش را زینت داده بود، گفت: «شما مرا نمی‌شناسید، من آدم بدی هستم، خیلی گناه کردم، حالا دارد عملیات می‌شود، من از شما خجالت می‌کشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده می‌شوم...».

گفتم: «برادر تو هر که بوده‌ای دیگر تمام شد، حالا سرباز اسلام هستی، تو بنده خدایی و او توبه همه را می‌پذیرد...».

نگاهش را به زمین دوخت، گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند، گفت:

«بچه‌ها شما همه‌اش آرزو می‌کنید شهید شوید، اما من نمی‌توانم چنین آرزویی کنم.»

تعجب ما بیشتر شد، پرسیدم:

«برای چه؟ درب شهادت به روی همه باز است، فقط باید از ته دل آرزو کرد.»

او تعجب ما را که دید، گوشه‌ پیراهنش را بالا زد، از آنچه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود، مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت: «من تا همین چند ماه پیش همه‌ش دنبال همین چیزها بودم، من از خدا فاصله داشتم، حالا از کارهای خود شرمنده‌ام، من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همه‌ش نگرانم که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه شهدا را زیر سئوال ببرند، بگویند این‌ها که از ما بدتر بودند...».

بغضش ترکید و زد زیر گریه، از ته دل می‌سوخت و اشک می‌ریخت، دستی به شانه‌اش گذاشتم و گفتم:‌ «برادر مهم این است که نظر خدا را جلب کنیم، همین و بس.»

سرش را بالا گرفت و در چشم تک‌تک ما خیره شد، آهی کشید و گفت:

«بچه‌ها! شما دل پاکی دارید، التماس‌تان می‌کنم از خدا بخواهید جنازه‌‌ای از من باقی نماند، من از شهدا خجالت می‌کشم...».

آن شب گذشت؛ حرف‌های او دل ما را آتش زده بود، حالا ما به حال او غبطه می‌خوردیم، دل باصفایی داشت، یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین می‌شود، خدا بهترین سلیقه را دارد.

شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دلسوخته بود، گلوله خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد، او برای همیشه مهمان اروند ماند.
منبع :www.aviny.com



تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/12/12 | 10:17 عصر | نویسنده : hamidreza zare

الهی!  راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.خدایا! اینک بنده ای تنها از قعر ذلتها و سیاهی ظلمت ها و انبوه غربتها با تو سخن می گوید.

خدایا ! اکنون گنه کاری دروازه ی قلبش را به رویت باز می کند و مشت چرکین و خروارها رسوایی را به امیدی بر تو ارزانی  می دارد.

بارالها ! روسیاهی از اندرون گرداب معصیت فریاد بلندی سازد و از اعماق زشتیها و پلیدیها به تو مسئلت می نماید.

ای خدا!  تو شاهدی که فراوانی گناهانم و کثرت عصیانم و شدت طغیانم مرا چنان شرمنده ساخته که خویش را شایسته ی آن نمی بینم که با تو سخن بگویم.

پروردگارا ! تو خود گواهی که شرمسارم و پس از این همه گناه، دوباره درخانه ات را به صدا درآوردم.

خدایا ! از همه چیز و همه کس شرمنده تر منم.

خدایا ! از آفتاب، از ماه، از ستارگان، از انس و جن و حتی از شیطان شرمنده ترم  که همه در کار خود استوارند و به آنچه که برایش آفریده شده اند عمل می کنند، ولی این سست عهد چه ناپایدار است، چه پیمانها که با تو بستم و شکستم.

خدایا ! شرمسارم، تو دستم بگیر.

خدایا ! شیطان در تمام اعماق وجودم رخنه کرده و مرا از یاد تو بازداشته است.

خدایا!  گاه در دریای گناهانم می نگرم؛ خویش را شقی ترین می یابم و از خودم مأیوس می شوم.

آخر خدایا ! کدام نماز را از این غافل می پذیری که دل به سوی کعبه داشتن چه سودی بخشد آن کس را که دل به سوی خداوند کعبه ندارد؟ و کدام دعا را از محجوب نفس اجابت می کنی؟ چه عذابی از حجاب سخت تر؟

گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است

گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است

منبع :www.moteahedin.blogfa.com




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/12/12 | 10:14 عصر | نویسنده : hamidreza zare

 شهید غلامعلی رجبی

شهید غلامعلی رجبی

محل تولد : محله آذربایجان تهران - 1333

شهادت: عملیات مرصاد - 1367

چاه ظلمت است، اینکه قعر آن نشست ه ام، و یا کوز های محبت، که خاموش و تلّ خاکسترش روی هم انباشته و من در لابه لای آن غوطه ورم. و یا به کام نهنگ هوا در قعر ظلمتم.

آری شبِ ناکامان چنین است. و دل واماندگان وادی حسرت، گرم این قفس. که تمام روزنه هایش بسته و زندانی آن خسته و پرشکسته، و من به دیواره ی این چهار خانه ی فانی و این حجاب ظلمانی سر نهاده به بیرون فکرمی کنم.

به آنجا که نور است و تلألو آن گیسوی عاشقان و عارفان و سوختگان و محرومان و آزادگان را نوازش می دهد، به آنان که ندای یا سبّوح و یا قدّوسشان نزدیکی سپیده را نوید  میدهد.

در این ظلمت که نیمه شب همه جا را فرا گرفته تو کیستی که با چراغ امید پا به دلم نهادی؟  و مرا نوید میدهی، انگار سیاهی نیست!  انگار زندان نیست!

انگار شب نیست و زمستان نیست. بلکه در نسیم صبحگاهان بهاری کنار آب زلال رود، و در زیر درختی سبز کنار گلهایی رنگارنگ نشسته ام و چَه چَه مرغانعاشق از پرده ی گوشم به مهمانی وجودم وارد شده و دلم را غرق در ترنّم وبهجت نموده است.

تو کیستی که با من نجوا میکنی؟ تو کیستی که دلم را آرامش می بخشی؟

تو کیستی که ظلمت را در وجودم نابود میکنی، تو کیستی که تا اسم قشنگت از دل پردردم بر زبانم جاری میشود دلم می لرزد!؟ اشکم جاری میشود، آه این اشک است، ولی اشک حسرت نیست. اشک ذلّت نیست. اشک شوق و محبّت است.

آیا تا به حال اشک محبّت ریخته ای!؟

آیا تا به حال دلت به زلف دلبری آویخته شده!؟

افسوس، نمی توانم به دیگران ثابت کنم. مهم نیست اصلاً روزی که این هدیه محبّت را به من سپردی، عهد گرفتی به دیگران نگویم. اصلاً اول شرطش این اصلاً اول شرطش این بود که دیگران غریبه باشند. آه معذرت می خواهم، می خواستم یادگار بماند نه اینکه دیگری بداند.

                آنکه را اسرار حق آموختند        مُهر کردند و دهانش دوختند

حکمت 92 نهج البلاغه - والاترین دانش :

 بى ارزش ترین دانش ، دانشى است که بر سر زبان است ، و برترین علم ، علمى است که در اعضا و جوارح آشکار است




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/12/12 | 10:13 عصر | نویسنده : hamidreza zare

نام پدر: اصغر

محل تولد: قم

تاریخ تولد: 1346

سال ورود به دانشگاه: 1364

رشته تحصیلی: معارف اسلامی و تبلیغ

تاریخ و محل شهادت: 11/12/1365 شلمچه

عملیات : کربلای 5
 مقام معظم رهبری درباره ی این شهید بزرگوار می گوید: نوشتجات این شهید عزیز را مکرم خوانده ام و هر بار بهره و فیض تازه ای از آن یافتم.

بار الها ای چراغ شبهای تار من، ای نوربخش قلب تیر ه ی من، ای فریادرس من، ای امید من، ای سجود من، ای رکوع من، ای که قیامم برای توست.
ای که سلامم به روی ماه توست. ای که مرا از چاه های ضلالت رهانیدی و به قله ی رفیع انسانیت رساندی. ای که تاج کَرّمنا بر سر من نهادی، ای یار من، ای دلدار من، ای شاهد زیبای من، ای آگه از غم های من، تو را شاهد می گیریم که من بنده ی تو بودم و اگر غیر از راه تو پیمودم نه از روی عصیان که از راه نسیان بود. مولای من تو خود شاهد بودی که با آن همه گناه باز در خانه ی تو می آمدم و باز سر بر خاک می سا ییدم، تو خود شاهد بودی که تو را دوست می داشتم هر چند گاهی اسیر دام های شیطان می گشتم.

مولای من اگر خطا کارم امید عفو بر درگهت دارم و اگر نبخشی ام بر کرمت اعتراض دارم.اگر از من بپرسی که چرا گناه کردی از تو می پرسم که چرا درِ عفو را باز کردی؟! اگر تو مرا عفو نکنی چه کسی به آن سزاوارتر از تو خواهد بود؟!

اگر برانی ام هرگز تو ظالم نیستی. مولا، هر چند که میدانم میبخشی ام ولی باز  میگویم:اگر خواستی مرا عذاب کنی و اگر خواستی مرا در دوزخ قهرت بسوزانی زبانم را باز گذار تا بتوانم از درون آتش با تو صحبت کنم و تو را بخوانم ولی تو کریم تر از آنی که بنده ی خود را عذاب کنی «هیهات انت اکرم من ان تضیع من ربیته.»

به هر حال آمدم. اما چه آمدنی با کوله بار گناه و معصیت. مولا چه افراد پاکی را که از خود نرنجاندم. چه حقوقی را که از مردم ضایع نکردم. اما آمدم تا امانتت را پس بدهم.

آن جان پاکی که به ودیعت نهاده بودی از من مپرس که با آن چه کردم. چون در مقابل سؤال تو جوابی ندارم. این امانت را بگیر و سنگینی آن را از دوشم بردار.
ای وای، ای وای، ای وای ما همه امانتداریم اما آیا می توانیم امانتمان را به سرمنزل برسانیم یا نه؟! هیچگاه دست از یاری امام و رهبری و ولایت فقیه برندارید. بدانید آن زمان که ولی فقیه را تنها بگذارید آن روز، روز شکست شماست روز نابودی شماست و خدا نیاورد آن روز را. از تاریخ عبرت بگیرید. بدانید آن زمان فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین. بدانید که دعوای ما بر سر ولایت فقیه است. روحانیت مبارز را تنها نگذارید. اگر از روحانیت جدا شوید نابود می شوید.

حفظ کنید اسلام را و احکام اسلام را. حفظ اسلام مهمتر از حفظ احکام اسلام است. در این راه از دادن خون نهراسید که نمی هراسید. بدانید جهاد امتحان الهی است بدانید مشکلات امتحان الهی است. سعی کنید این امتحان را با موفقیت بگذرانید.

 




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/12/12 | 10:8 عصر | نویسنده : hamidreza zare

 

تاریخ تولد: 1338
محل تولد :تهران
طول مدت حیات :25 سال
تاریخ شهادت: 1363 
محل شهادت :تپه ساروین _ حومه سردشت
مزار شهید : گلزار شهدای قم

اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمیتواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبداللهالحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنههای پیکار میرزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف میکنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسینوار زندگی کردن.
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادتطلبی میخواهد.
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمیتواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبداللهالحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنههای پیکار میرزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف میکنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسینوار زندگی کردن.
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت طلبی میخواهد.

منبع : shoohada.persianblog.ir




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/12/12 | 10:3 عصر | نویسنده : hamidreza zare

وصیت نامه شهید حمید باکری

بسم الله الرحمن الرحیم
در این لحظات آخر عمر سر تا پا گناه و پشیمانی وصیت خود را می نویسم و علم کامل دارم که در این ماموریت شهادت ، جان به پروردگار بزرگ باید تسلیم نمایم انشاالله که
خداوند متعال با رحمت و بزرگواری خود گناهان بیشمار
این بندة خطاکار را ببخشند .

وصیت به احسان و آسیه عزیز

1 ) انشاالله وقتی به سنی رسیدید که توانستید این وصایا را درک نمائید هر چند روز یکبار این وصیتنامه را بخوانید.
2 ) شناخت کامل در حد استطاعت خود از خداوند متعال پیدا نمائید در پی اصول اعتقادی تحقیق و مطالعه نمائید و تفکر زیاد نمائید تا به اصول اعتقادی یقین کامل داشته باشید .
3 ) احکام اسلامی را (فروع دین ) با تعبد کامل و بطور دقیق و با معنی بجا آورید .
4 ) آشنایی کامل با قرآن کریم که عزت‌بخش شما در این دنیای سرتا پا گناه خواهد بود داشته و در آیات آن تفکر زیاد بنمائید و با صوت خواندن قرآن را فرا گیرید .
5 ) از راحت طلبی و بدست آوردن روزی بطور ساده دوری نمائید . دائم باید فردی پرتلاش و خستگی ناپذیر باشید .
6 )‌ یقین بدانید تنها اعمال شما که مورد رضایت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالی است که تحت ولایت الهی و رسولش و امامش باشد بنابراین در هر زمان و هر موقعیت همت به اعمالی بگمارید که مورد تائید رهبری و امامت باشد .
7 ) به کسب علم و آگاهی و شناخت در تاریخ اسلام و تاریخ انقلابات اسلامی اهمیت زیاد قائل شوید .
8 ) قدر این انقلاب اسلامی را بدانید و مدام در جهت تحکیم مبانی جمهوری اسلامی کوشا باشید و زندگی خودرا صرف تحکیم پایه های این جمهوری قرار دهید .
9 ) به اخلاقیات اسلام اهمیت زیاد قائل شده و آن را کسب و عمل نمائید .
10 ) در جماعات و مراسم به خصوص نماز جمعه ، دعای کمیل و توسل ومجالس بزرگداشت شهداء مرتب شرکت نمائید .
11 ) رساله امام را دقیق خوانده و مو به مو عمل نمائید .
12 ) حق مادرتان را نگهدارید و قدرش را بدانید و احترام و احسان به مادرتان را به عنوان تکلیف دانسته و خود را عصای دست ایشان نمائید .
13 ) در زندگیتان همواره آزاده باشید و هیچ چیز غیر از خدا و آنچه خدائی است دل نبندید و بدانید که دنیا زودگذر و فانی است ، فریب زرق و برق دنیا را نخورید .
14 ) برحذر باشید از وسوسه های نفس و مدام به یاد خدا باشید تا از شر نفس و شیطان در امان باشید .

وصیّت به فاطمه :

1 ) می دانم در حق شما مدام ظلم کرده ام و وظیفه ام را بجا نیاورده ام ولی یقین بدان که خود را بنده ای قاصر و کم کاری میدانم و امید دارم که حلالم نمائید .
2 ) احسان و آسیه امانتهایی هستند در دست تو و مدام در در تربیت اسلامی آنها باید همت گمارید و توجیه و کنترل مواردی که به آنها وصیت نموده‌ام به عهده شماست .
3 ) از کوچکی آنها را با قرآن آشنا کرده و به کلاس قرائت قرآن بروید .
4 )از کوچکی آنها را در مجالس و مجامع خصوصا نماز جمعه ، دعای کمیل و یادبود شهداء شرکت بدهید .
5 ) درآمد یا پولی نداشته و ندارم که مهریه تان را بدهم انشا ا... که حلال خواهید کرد .
6 ) مقداری به مهدی مقروضم به شکلی که برایتان مقدور باشد پرداخت نمائید منتهی فشار مادی بیش از حد به خودتان در این مورد وارد نکنید .
7 ) انشاءالله که شما و عموم فامیل در یادبود من به یاد شهدای کربلا و امام حسین گریه و عزاداری نمائید و مرتب بیاد بیاورید که هستی دهنده اوست و باید شکر به مصلحت الهی گفت.
متاسفانه به علت نبودن وقت نتوانستم وصیتم را تمام نمایم از عموم آشنایان و فامیل حلالیت می‌خواهم انشاءالله همه خدمتگزار اسلام خواهند بود .
حمید باکری
 
دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند :
اول دسته ای که به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند .
دوم دسته ای راه بی تفاوتی بر می گزینندو در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیر را فراموش می کنند.
دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد .

پس از خداوند بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود.

از سخنان جانشین فرمانده لشکر 31 عاشورا شهید حمید باکری در سال 61 قبل از عملیات والفجر.
منبع : shoohada.persianblog.ir

 




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/12/12 | 9:57 عصر | نویسنده : hamidreza zare

 

وصیت نامه شهید محمد جهان آرا


از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».

بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین.
تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی.

من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم.

خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در ...
و تو ای امامم! ای که به اندازه ی تمام قرنها سختی ها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان! لحظه لحظه ای این زندگی بر تو همچن نوح، موسی و عیسی و محمد (ص) گذشت.

ولی تو ای امام و ای عصاره ی تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسان های حاغضر و آینده تاریخ می باشد؟
ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود.
ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛
ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.

منبع :shoohada.persianblog.ir




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/12/12 | 11:59 صبح | نویسنده : hamidreza zare

به نام خدا
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت.
مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم!
درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید.چقدر شماها صبورید.خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزیدم غنچه هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدای چرا که ان الله اشتری من المومنین.
من نیز در پوست خود نمی گنجم.گمشده ای دارم و خویشتن را د قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم.سیمهای خاردار مانعند.من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن)
در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد و هر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.
عزیزانم!این بار دوم است که وصیت نامه می نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام.
از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا (قمشه)و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان کروهک ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک)و بعدا حرکت به طرف کردستان دقیقا دو سال در کردستان هستم .مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است.
خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.اکنون من می روم با دنیایی انتظار انتظار وصال و رسیدن به معشوق.ای عزیزان من توجه کنید:
1-اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم دلم می خواهد او را علی وار تربیت کنید.
همسرم انسان فوق العاده ایست او صبور است و به زینب عشق می ورزد او از تربیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا کرده است .اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید.چون همسرم از این اسم خوشش می آید.
2-امام مظهر صفا پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است .فرامین او را مو به مو اجرا کنید تا خداوند از شما راضی باشدزیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد.
3-هر چه پول دارم اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی)بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند.
4-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است.
5-از مادر و همه فامیل و همسرم اگر به خاطر من بی تابی کنند راضی نیستم.مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.
حقیر حاج همت
1361/2/26

منبع : khat-asheghi.blogfa.com




تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/12/1 | 1:47 عصر | نویسنده : hamidreza zare

مرگهای عجیب !!        

 
آلن پینکرتون موسس آژانس کارآگاهی آمریکا( 1819، 1884) هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و
 
 زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.

آیزادورا دانکن رقاص آمریکایی ( 1878، 1927) هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ

 

 عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.

الکساندرپادشاه یونان(1893 1921) یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.

تامس آت وی نمایشنامه نویس انگلیسی (1652، 1685) مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی

سرانجام یک مقدار گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد

جان وینسون ماجرا جوی بریتانیا( 1557، 1629) وی در 72 سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی

 

وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.

جیمز داگلاس ارل مورتون (1525،1581) بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به

 

اسکاتلندیها معرفی کرده بود، سر بریده شد.

رودولفونی یروژنرال مکزیکی ( 1880، 1917) اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که

به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.

زئوکسیس نقاش یونان ( قرن پنجم ق.م) به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که

 یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!

فرانسیس بیکن (1561،1626) براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی درگذشت.

کلادیوس اول امپراتور روم( 54 ب م. 10 ق.م) با یک پر آغشته به سم خفه شد.

لنگی کالیرکلکسیونر آمریکایی ( 1886،1947) در خانه خود و در تله ای مهلک درگذشت. تله را برای

 

 دستگیری دزدان کار گذاشته بود.

هنری اول پادشاه انگلیسی(1068،1135) در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.

یوسف اشماعیلو کشتی گیر ترک بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد.

 

چون نتوانست به راحتی شنا کند.

منبع : ouldouz.blogfa.com




  • ارز
  • خوانندگان و بازیگران
  • قیمت دلار
  • سی ام اس
  • کد بارش گل در وبلاگ

    کد قلب به دنبال موس

    کد بارش گل رز در وبلاگ

    کد بارش گل رز در وبلاگ